loading...
وروجک
لایو بازدید : 4 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

باور می کنی؟ من که همیشه برای کم کردن اضطراب امتحان در مسیر "همای" گوش می کردم، از موقعی که حرف رفتنت پیش آمد تا امروز هیچ ترانه ای را از او نشنیده بودم! همیشه دنبال ترانه هایی بودم که یا حرف من باشد یا حرف تو! شکنجه ی محض بود! شکنجه بود وقتی ترانه ی شاد "عطر تو" را می شنیدم و با ریتم شادش همنوایی می کردم و چشمانم را مخفی می کردم از هر کس که کنارم بود چون قدیمی ها گفته اند که چشم ها هرگز دروغ نمی گویند!

چند روز پیش من و مامان رفته بودیم تجریش.(تو را در امامزاده صالح فراموش نکردم خیالت راحت!!) در رستوران وقتی خواهر و برادری که با هم همکار هم بودند به شوخی و جدی با هم دعوا و جر و بحث می کردند ناخودآگاه اشکی از چشمانم سر خورد. اشک از چشمان تیزبین مادر دور نماند. چند شب بیدار بود ونگران من!
چت روم
حس می کنم شده ام چوب دو سر طلا(؟؟!!) از یک سو دل تو را شکاندم و از یک سو مادر را عذاب می دهم! منِ من دیگر شبیه منِ همیشگی نیست! راستش را بخواهی حتی خودم نمی دانم که آن "منِ واقعی" کدام است؟ آن که به نبودنت عادت نکرده.... یا آن که بیشتر از هر چیز به فکر ناراحت نکردن مادر است و نشان می دهد که تو را فراموش کرده! باور کن... باور کن که نمی دانم آن منِ واقعی کدام است!!!! فقط می دانم این روزها عـــــجــــیــب دلم برای خودم تنگ شده است! همیشه با خود غریبه بودم اما این روزها....

خلاصه این که... امروز بعد از حدود ۸ مـــــــــــــاه... همای را شنیدم! ظاهر ماجرا این است که همه چیز دارد به حالت عادی برمی گردد اما حتی ترانه های او هم بی یاد تو نبود با آن که می دانم تو هرگز این نوع موسیقی را گوش نخواهی داد!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 26